اميرساماميرسام، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

http://sami.niniweblog.com

خريد عيد وعيدنوروز سال90

سلام گلم امروز شما تو ۲۱ ماه رفتي .دارم براي عيد براي گل پسرم خريد ميكنم لباساي خوشگلي برات خريدم.ارايشگاه بردمت موهاي نازتو كوتاه كردم عين ماه شدي . ولي چه فايده بابايي اون سال پيش ما نبود سال تحويلو تنها بوديم خيلي بهمون سخت گذشت شما همش ميگفتي بابايم كجاست .رفته مغازه اقاي كرماني منم همش گريه ميكردم.بابايي رفته بود تايلند .اون سال شروع خوبي نبود انشائاله پايان خوبي داشته باشه و..... ما مرد ماماني بودي باهم همه جا ميرفتيم پارك- مهموني و.... توحياط ميرفتيم اب بازي -توپ بازي شما روز به روز خوشگل تر ميشدي انشائ اله سالم باشي .راستي يادم رفت بگم خاله عاطفه از مشهد امده بود با دادا كيوان و ابجي مريم شما دادا كيوان رو خيلي دوست داشتي همش ...
14 فروردين 1390

فروش نانا

  سلام عسلم   امروز ميخوام برات از فروش نانا بگم .عسلم شما سرفه هاي شديدي ميكردي بردمت دكتر گفت پرنده تو خونتون هست گفتم اره .دكتر گفت بخاطر همون بچه حساسيت گرفته بايد از خونه ببرين بيرون من و بابايي تصميم به فروش نانا گرفتيم. روزيكه ميخواستيم بفروشيمش خيلي غم انگيز بود شما خونه نبودي وقتي امدن نانا رو برن پريد از رو قفسش خودش رو به من چسبونده بود من و بابايي خيلي ناراحت شديم.وقتي شما امدي پرسيدي نانا كجاست شروع به گريه كردي .... ولي سلامتي شما براي من و بابايي از همه مهمتر بود
14 فروردين 1390

مسافرتهاي سامي جون

سلام پسرم گلم   ما با هم سفراي زيادي رفتيم هنوز ۲ ماهت نشده بود عروسي دايي امين بود تو مرداد ماه وقتي خاله عاطي داشت مي رفت مشهد من و تو باباعلي با اونا رفتيم خيلي خوش گذشت . شما عقب ماشين تو ساك دستي خواب بودي وقتي جيش مي كردي يا گرسنه بودي  بيدار مي شدي ماماني پوشكتو عوض مي كرد بهت شير مي داد دوباره مي خوابيدي خيلي پسر خوب  و ارومي بودي. ما اونجا يك هفته مونديم بعد امديم مادر جون -پدرجون خيلي دلشون برات تنگ شده بود. سفر بعدي رفتيم تهران شما ۶ ماهه بودي با مادر جون طاهره ۲ روز تهران بوديم بعد رفتيم كيش خيلي خيلي خوش گذشت صبح كه مي شد برات سوپ درست مي كردم با مادرجون هم ما هم شما بحانه مي خورديم ساعت ۱۰ ...
11 بهمن 1389

خريد نانا

  عزيز مامان سلام سرماخوردگي امروز برت يك بارتا خريدم چون شما كاسكوي پدر جونو خيلي دوست داشتي بهش مي گفتي ديتو .من و بابا هم كلي پول داديم برات يك باراتا خريديم وقتي ظهر اوردمش خونه خيلي خوشحال شدي  اسمشو نانا گذاشتي خيلي دوستش داشتي هر چي به اون مي دادم بخوره تو هم مي خوردي. ولي وقتي نانا رو تحويل نمي گرفتي باهاش حرف نمي زدي جيغ مي زد تو هم مي ترسيدي مي دويدي كنار من قايم مي شدي. قربونت بره ماماني  سامي جونم .چند شب پيش ببابا بهت چند قاشق بستني داد شديدا مريض شدي ۲ هفته خشك كننده و شربت سرفه خوردي اصلا اشتها به غذا نداشتي  دواها رو به زور  با سرنگ مي كشيدم  بهت مي دادم اخه مجبور بودم ع...
11 بهمن 1389

واكسن هاي سامي

  سامي جونم زمانيكه مي خواستم ببرمت واكسناتو بزنم خيلي ناراحت بودم ولي چاره اي نبود براي سلامتيت لازم بود واكسن ۴ ماهگي  و ۱۸ ماهگيت خيلي اذيتت كرد . يادم نمي ره وقتي واكسن ۱۸ ماهگيتو زديم با اينكه خيلي درد داشتي به خانوميكه واكسنتو زد گفتي ممنون مي خواستم بخورمت عسلم خيلي مهربونو مودب بودي. خلاصه پات اينقدر درد مي كرد كه نمي تونستي راه بري - تب هم داشتي اون روز اصلا از بغلم  پايين نذاشتمت مرخصي گرفتم تا مواظبت باشم ولي روز بعد چون خيلي شيطون بودي طاقت نداشتي شيطوني نكني كم كم راه افتادي لنگ لنگان رفتي تو اطاقت. منم از دور مواظب بودم كه نيفتي . ظهر وقتي بابا علي آمد ديد داري راه مي ري خيلي خوشحال شد. بغلت...
3 بهمن 1389

تولد

سلام سامي من روز ۱۴ تيرماه۱۳۸۸ ساعت ۹:۳۰ توي بيمارستان علي اين ابي طالب بدنيا آمد. ماماني زودتر از موعد رفت براي بدنيا اوردنت، هنوز ۹ ماه نمام نشده بود  منو بابا علي زودتر مي خواستيم ببينيمت .يك پسر ناز كاكل زري با لپ گلي قربونش بره مامانش ديگه شدي عزيز مان و بابا ، همه خيلي دوست داشتن از مادرجون پدر جون تا دايي و عمو خاله و... پسرم خيلي مهربو ن و داست داشتني بودي هر چي بزرگتر مي شدي دوست داشتني تر مي شدي عزيز مامان انشاءاله در پناه خدا هميشه سالم و زنده باشي و ...
25 دی 1389